سوغاتی!!!
هفته پیش همه از مسافرت برگشتن مادرجون، پدرجون، عمه و عمو مرتضی و عمو مجتبی رفته بودن همدان خونه عمو مهدی مامان جون، باباجون و خاله مانیا هم رفته بودن شیراز اینا هم سوغاتیهای مادرجون، عمه و زن عمو (دستشون درد نکنه)، درضمن عمو مهدی هم برای یسناجون شیر خریده بود(آخه اینجا گیر نمیاد)، (مرسی عمو مهدی) مامان جون و باباجون هم از شیراز براش 15 تا شیر کادو آوردن (مامان جون و باباجون دستتون درد نکنه) ...
نویسنده :
مامان
15:58
وقتی بابا از سرکار برمیگرده!
برای همسرم
میخوام باشی و باشم تا دم مرگ میخوام کنار تو آروم بگیرم میخوام زندونی عشق تو باشم میخوام واسه نگاه تو بمیرم میخوام یه لحظه ازم دور نمونی میخوام یه ثانیه تنهام نذاری میخوام شادی و غمت رو فقط واسه خود خودم بیاری ...
پارک رفتن یسنا
بعد از ظهر یسنا رو بردیم پارک نزدیک خونه(پارک قائم)، نمیدونم چرا اینقدر اخم کرده بود، حتی یه لبخند هم نزد قربونش برم از دیدن این همه درختای بلند تعجب کرده بود، همش سرشو بالا می کرد درختا رو نگاه کنه زود هم خسته شد و شروع کرد خمیازه کشیدن  ...
پنج ماهگی
دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان پنج ماهه شدی گلم ...
مامان، یسناجونو حموم کرد!!!
بالاخره یسنا رو دیروز حموم کردم. این چند ماهه همیشه مادرجونش یسنا رو حموم می کرد، ولی یه چند روزیه مادرجون رفته مسافرت، منم تصمیم گرفتم خودم با کمک باباش حمومش کنم. اینم عکسای یسنا بعد از حموم ...
نویسنده :
مامان
18:22